شاعران را خه و احسنت مدیح
رودکی را خه و احسنت هجی است.
شهید بلخی.
زه ! ای کسائی و احسنت ! گوی و چونین گوی بسفلگان بر، فریه کن و فراوان کن.
کسائی.
جز احسنت از ایشان نبد بهره ام بکفت اندر احسنتشان زهره ام.
فردوسی.
این همی گفت که احسنت و زه ای شاه زمین و آن همی گفت که جاوید زی ای شاه زمان.
فرخی.
بهر گفته از پرهنر عاقلان جوابم جز احسنت و جز خَه نبود.
مسعودسعد.
ترا ببینم و گویم علیک عین اﷲبنام ایزد احسنت و زه نکو پسری.
سوزنی.
گر سیم دهی هزار احسنت ور زر بخشی هزار شاباش.
سوزنی.
خسروا خاقانی عذرا سخن هندوی تست هندوئی را ترک عذرا دادی احسنت ای ملک.
خاقانی.
یا پی احسنت و شاباش و خطاب خویشتن مردار کن پیش کلاب.
مولوی.
گفت احسنت ای نکو گفتی ولیک تا کنم من مشورت با یار نیک.
مولوی.
- احسنت زدن ؛ احسنت کردن : همی زنند ثنا را ستارگان احسنت
همی کنند دعا را فرشتگان آمین.
امیر معزی.
چو من ثنای تو گویم قضا زند احسنت چو من دعای تو گویم قدر کند آمین.
امیر معزی.
- احسنت کردن ؛ آفرین کردن. تحسین گفتن : هر دم فلک الاعظم ز اوج شرف خویش
احسنت کند بر شرف چون تو پسربر.
سنائی.
- احسنت گفتن ؛ آفرین گفتن. تحسین کردن : پراکنده گوئی حدیثم شنید
جز احسنت گفتن طریقی ندید.
سعدی.
- احسنت یافتن ؛ احسنت شنیدن. تحسین شنیدن : به غزل یافتم همی احسنت
به ثنا یافتم همی احسان.
فرخی.