در شعر مپیچ و در فن او
چون اکذب اوست احسن او.
نظامی.
از برای وی احمد انواع منایا و احسن اقسام روایا ( ؟ ) مقدّر ساخت. ( ترجمه تاریخ یمینی ).- امثال :
احسن الشعر اکذبه .
احسن من الدنیا المقبلة.
احسن من الشمس و القمر.
احسن من الطاووس .
احسن من زمن البرامکة. ( مجمع الأمثال میدانی ).
|| ( از ع ، صوت ) زه ! احسنت. آفرین. وَه ! خَه !
چو زد [ رستم ] تیر بر سینه اشکبوس
سپهر آن زمان دست او داد بوس
قضا گفت گیر و قدرگفت ده
فلک گفت احسن ملک گفت زه.
فردوسی.
احسن. [ اَ س َ ] ( اِخ ) قریه ای است بین یمامه و حمی ضریة که معدن الأحسن نیز گویند و آن بنی ابی بکربن کلاب راست ودر آنجا حصنی و معدن زری است و در سمت راست راه یمامه است و کوههائی در آنجاست به نام أحاسِن. نوفلی گوید: ضریّه دو کوه دارد یکی را وَسط و دیگری را اَحسن خوانند و بدانجا معدن نقره است. ( معجم البلدان ).