احساب

لغت نامه دهخدا

احساب. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ حسب. گوهرها. || اقرباء : این مسئله در میان اصحاب واحساب خویش در شوری افکند. ( ترجمه تاریخ یمینی ).

احساب. [ اِ ] ( ع مص ) بر بالش نشاندن. ( منتهی الارب ). || سیر خورانیدن. سیر نوشانیدن. ( منتهی الارب ). || پسند آمدن. ( منتهی الارب ). || دادن آنچه بدان خشنود شود. ( منتهی الارب ). خرسند کردن. ( تاج المصادر ). || بس کردن. || بس شدن. بسنده آمدن. ( تاج المصادر ). کافی شدن.

فرهنگ فارسی

جمع حسب
بر بالش نشانیدن خرسند کردن

فرهنگ عمید

= حَسَب

پیشنهاد کاربران

بپرس