بحدیثی که شبی کرد همی پیش ملک
عالمی را برهانید ز بند احزان.
فرخی.
بر جهان چند گونه نیرنگ است بر ملک چند نوع احزانست.
مسعودسعد.
یعقوب دلم ندیم احزان یوسف صفتم مقیم زندان.
خاقانی.
الوداع ای کعبه کاینک هفته ای درخدمتت عیش خوابی بوده و تعبیرش اخزان آمده.
خاقانی.
در اکباد موالیان نقوب احزان و اشجان همی برگشاد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). انواع ضعف و احزان در ضمایر و سرائر ایشان متمکن گشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ).احزان. [ اِ ] ( ع مص ) اندوهگین کردن. اندوهگن کردن. ( تاج المصادر ). || احزان در زمین و جای ؛ درشت شدن. درشت گردیدن.