احریض

لغت نامه دهخدا

احریض. [ اِ ] ( ع ص ) مرد برجامانده که برخاستن نتواند.زمین گیر. زَمِن. حَرَض. مُحرض. حارض. ج ، اَحاریض.

احریض. [ اِ ] ( ع اِ ) گل رنگ. کافشه. گل کاغاله. گل کاچیره. کازیره. کاجیره. ( مهذب الاسماء ). کاژیره. عُصفُر. بهرم. بهرمان. مریق. نقد. زعفران ِ بدل و با آن زعفران را غش کنند. در اختیارات بدیعی آمده : احریض بهرم و بهرمان است و خربع و عصفر و مریق و نقد نیز گویند و در عصفر گفته شود. در برهان قاطع آمده : احریض داروئی است که کلف را زایل کند وبصفاهانی گل کافشه و بعربی عصفر خوانند. حکیم مؤمن در تحفه آورده : اِحریض ، بفارسی گل کافشه و رنگ زعفران و بلغت دیلمی کاجیره نامند. بستانی او در دوم گرم و در اول خشک و برّی ،در سیم گرم و قوتش تا سه سال باقی میماند. منضج و با قوه قابضه و محرک باه و منوّم و محلل و مقوی جگر و گدازنده خون منجمد مطلقا و ضماد او با عسل جهت قوبا و با ماست بر مثانه جهت احتباس بول مجرّب و طلاء او با عسل جهت بهق و برص و قلاع أطفال و با سرکه جهت خارش بدن و اورام حارّه و باد سرخ و ورم جگر مفید و مضر سپرز و مصدع و مبخر و مفسد معده و مصلحش عسل و قدر شربتش یک مثقال و چون با گوشت بجوشانند باعث زود مهرّا شدن او و لذاذت اطعمه میشود. ضریر انطاکی نیز احریض را عصفر گفته است. ( تذکره اولی الالباب ص 40 ).

فرهنگ فارسی

زمین گیر

فرهنگ عمید

= کاجیره

پیشنهاد کاربران

بپرس