احری

لغت نامه دهخدا

احری. [ اَ را ] ( ع ن تف ) سزاوارتر. الیق. اجدر. ارآی. شایسته تر. درخورتر. بسزاتر. اولی. احق. اصلح. اقمن : تا بر وجه اولی و احری ادا کرده آید. ( چهارمقاله ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) سزاوارتر شایستهتر اولی اصلح در خورتر بسزاتر.

فرهنگ معین

( اَ را ) [ ع . ] (ص تف . ) سزاوارتر، شایسته تر، اولی ، اصلح ، درخورتر، بسزاتر.

فرهنگ عمید

سزاوارتر، شایسته تر، درخورتر.

پیشنهاد کاربران

بپرس