احرنجام. [ اِ رِ ] ( ع مص ) احرنجام ابِل ؛ بر هم افتادن شتران در بازگشتن. اِحرنجام القوم ؛ بر هم افتادن جماعت. || انبوهی کردن. اجتماع. ازدحام. || اراده کاری کرده بازایستادن از آن.