بس مبارز که زیر گرز تو کرد
پشت چون پشت مردم احدب.
فرخی.
امید خدمت آن خواجه پشت راست کندبر آن کسی که مر او را زمانه کرد احدب.
فرخی.
|| رگی است در ذِراع. || شدت و سختی. || بر یک جانب راه رونده. || هر حیوان که یک خصیه داشته باشد. || چپه دست. مؤنث : حَدْباء. ( منتهی الارب ). ج ، حُدْب. ( مهذب الاسماء ).احدب. [ اَ دَ ] ( ع اِ ) از اعلام سگ و اسب است در عربی.
احدب. [ اَ دَ ] ( اِخ ) عالمی ریاضی و او راست : کامل فی الحساب.
احدب. [ اَ دَ ] ( اِخ ) کوهی است در دیار بنی فزاره و گفته اند کوهی است به مکه و بعضی گفته اند دو کوه است و هر یکی را نام احدب است. ( مراصد ).