احداد

لغت نامه دهخدا

احداد. [ اِ ] ( ع مص ) احداد مراءة؛ سوگ داشتن زن بشوهر. ( زوزنی ). || بازایستادن زن از زینت. || جامه سوگ بپوشیدن. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر ). || احداد نظر؛ تیز نگرستن. ( زوزنی ). تیز نگریستن. ( تاج المصادر ). || تیز کردن کارد و امثال آن بسنگ و سوهان. ( منتهی الارب ). تحدید.

فرهنگ فارسی

باز ایستادن زن از زینت

پیشنهاد کاربران

بپرس