احجیه

لغت نامه دهخدا

احجیه. [ اُ جی ی َ ] ( ع اِ ) احجوه. چیستان. ( دهار ). بردَک. ( ربنجنی ). پرد. ( السامی ). برد. ( برهان ). اغلوطه. لغز. چربک. ( خلاص ). کلمه ای که معنی آن مخالف لفظ آن است. ( تاج العروس ). سوءالی که از پرسیدنش قوت طبع مخاطب معلوم شود. و در فارسی غالباً با کلمه ٔ«چیست آن » آغاز شود. مثال در لغز نیزه :
چیست آن مار که بر سینه خصمش گذر است
کهرباپیکر و آهن دم و فولادسر است.

پیشنهاد کاربران

بپرس