احتناک.[ اِ ت ِ ] ( ع مص ) احتناک فرَس ؛ لبیشه کردن اسب. ( منتهی الارب ). لگام کردن. || احتناک ِ سن کسی را؛ او را استوارخرد کردن تجربه ها و آزمایش ها. ( منتهی الارب ). || استوار شدن بخرد و آزموده شدن. || آزمودن. || احتناک بر؛ مستولی شدن به. غالب شدن بر. || احتناک جراد زمین را؛ خوردن ملخ گیاه آنرا. || احتناک کسی ؛ گرفتن مال او را. || از بن برکندن. ( تاج المصادر ). استیصال : جان ایشان از چنگال هلاک و مخلب احتناک بستدند. ( ترجمه تاریخ یمینی ).