کسی را که شفا از احتما باید طلبید، او از تناول طلبد، از مردمان نباشد. ( کشف المحجوب ).
تا شد شفای آز عطاهای او، نیاز
بیماروار کرد ز نان خوردن احتما.
مسعودسعد.
ترک بدی مقدّمه فعل نیکی است کاوّل علاج واجب بیمار احتماست.
کمال اسماعیل.
احتما کن احتما ز اندیشه هازانکه شیرانند در این بیشه ها.
مولوی.
چون کس را زهره و یارا نبودی که گفتی احتما یا معالجت می باید کرد. ( جهانگشای جوینی ).قلعه را در مساز بی بارو
احتما باید آنگهی دارو.
اوحدی.
|| بازماندن. || احتماء حرّ؛ اِحتدام. افروختن آتش.