احتقار

لغت نامه دهخدا

احتقار. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) حقر. ( تاج المصادر ). استحقار. خوارو خرد شمردن. خوار داشتن. || خوار شدن.

فرهنگ فارسی

حقیرشمردن، کوچک کردن، خوارداشتن، خوارشمردن، خوارشدن
۱ - ( مصدر ) خوار و خرد شمردن خوارداشتن ۲ - ( مصدر ) خوار شدن .

فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) خوار و حقیر شمردن . ۲ - (مص ل . ) خوار شدن .

فرهنگ عمید

۱. کوچک و خوار شمردن، حقیر شمردن.
۲. خوار بودن، حقارت.

پیشنهاد کاربران

بپرس