احتریز

لغت نامه دهخدا

احتریز. [ اِ ت ِ ] ( از ع ، مص ) ممال احتراز :
گر تیغ میزنی سپر اینک وجود من
عیار مدّعی کند از کشتن احتریز.
سعدی.
ز دشمن بهر حال کن احتریز.
سعدی.

فرهنگ عمید

= احتراز: گر تیغ می زنی، سپر اینک وجود من / عیّار مدعی کند از دشمن احتریز (سعدی۲: ۴۶۱ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس