لغت نامه دهخدا
احاد. [ اُ دَ ] ( ع ق ) یک یک. ( مهذب الاسماء ). یکی یکی.
- اُحاد اُحاد ؛ یک یک. یکان یکان.
فرهنگ فارسی
جمع احدبه معنی یک، یکی، درحساب طبقه اول اعدادکه شامل عدد ۱ تا ۹ است
یکی یکی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. (ریاضی ) گروه اول اعداد، شامل عدد ۱ تا ۹، یکان.
۳. تک تک مردم.
جدول کلمات
یکان
پیشنهاد کاربران
یک یک. نفر به نفر.
آحاد: تک تک، تک به تک، تک ها، یک یک، یک به یک، یک ها، فردفرد، فردبه فرد، فردها، یگان یگان، یگان به یگان، یگان ها، یکان یکان، یکان به یکان، یکان ها
در علم شیمی به معنی یکا یا واحد است.
از ریشه احد می باشد:
احد = یک ، یکتا ، یگانه
آحاد= یک ها ، یکان ها ، یک یک افراد و اشخاص .
مانند جمله زیر :
"رعایت اخلاق انسانی بر آحاد ایرانیان واجب است چرا که اسلاف و نیاکان آنان از دیرباز پرچم دار پندار ، گفتار و کردار نیک بوده اند.
احد = یک ، یکتا ، یگانه
آحاد= یک ها ، یکان ها ، یک یک افراد و اشخاص .
مانند جمله زیر :
"رعایت اخلاق انسانی بر آحاد ایرانیان واجب است چرا که اسلاف و نیاکان آنان از دیرباز پرچم دار پندار ، گفتار و کردار نیک بوده اند.
یکان . . . .
همه ، اکثریت
واحد ها
آحاد: [اصطلاح علم جَفر] از حرف الف تا طا را که عدد آنها جزو یکان است را می گویند.
یکان، تک ها، یک ها
یکان