اجم. [ اَ ج َ ] ( ع اِ ) نیستانها و بیشه شیر که مکمن شیران باشد. ( شعوری از محمودی ). انبوههای درختان :
قلعه خالی کند از خصم زبردست به تیر
همچو خالی کند از شیر بشمشیر اجم.
فرخی.
صد ره فزون دیدم ترا کز قلب لشکر درشدی با گرگ تنها در اجم ، با شیر تنها در عرین.
فرخی.
به روز جنگ چنین باشد و به روز شکارهزبر و ببر برون آرد از میان اجم.
فرخی.
تیغش بجنگ ، پیل برون آرد از حصارتیرش بصید، شیر برون آرد از اجم.
فرخی.
اجم. [ اَ ] ( ع اِ ) هر خانه چهارگوشه پهن و هموار.
اجم. [ اَ ج َ ] ( ع مص ) ناخوش داشتن و دلگیر شدن از طعام. ستوه آمدن از خوردن یک نوع طعام. || بگردیدن آب از حال خود. || واداشتن کسی بر چیزی که آن را ناخوش دارد.
اجم. [ اُ ج ُ / اُ ] ( ع اِ ) قلعه. ج ، آجام.
اجم. [ اُ ج ُ ] ( ع اِ ) ج ِ اَجَمَه.
اجم. [ اُ ج ُ / اُ ] ( اِخ ) قلعه ای است در مدینه.
اجم. [ اَ ج َ ] ( اِخ ) موضعی است به شام ، نزدیک فرادیس از نواحی حلب. ( مراصد ).
اجم. [ اَ ج َم م ] ( ع ص ، اِ ) استخوان بسیارگوشت. || مرد بی نیزه در حرب. || گوسپند بی شاخ. ( منتهی الارب ). گوسفند بی سُرو. ( تاج المصادر ). || شرم زن. || قدح. ( منتهی الارب ). || بنیان اَجم ؛ بنیان بی کنگره. ( منتهی الارب ). بنای بی کنگره. ( تاج المصادر ). || ( اصطلاح عروض ) بحری است که اعصب و معقول باشد چنانکه مفاعلتن را فاعلن کنند. ( منتهی الارب ). جَم در وافر، سقوط میم و تاءمفاعلتن باشد فاعلن بماند و آن را اَجم خوانند. ( المعجم فی معاییر اشعارالعجم ). || مقابل اَروَق ؛ و اَروَق اسپی است که سوار آن نیزه را میان هردو گوش آن دراز کرده باشد. ( منتهی الارب ). ج ، جُم .