اجلی
لغت نامه دهخدا
اجلی. [ اَ لا ] ( ع ص )آنکه مویش از پیش سر رفته بود. || که موی هر دو جانب پیشانی وی رفته باشد. مؤنث : جَلْواء.
اجلی. [ اَ ج َ لا ] ( اِخ ) کوهی است در مشرق ذات الأصاد، از سرزمین شربّة. || ابن سکیت گفته : سه پشته است واقع در مبداءةالنعم ثعل ، در کنار جریب که به ثُعل می پیوندد و آن چراگاهی است معروف. || اصمعی گوید: بلادی است خوش و نیکو که در آنها حلی و صِلیان میروید. || پشته ای است در اعلای نجد. || و گفته اندموضعی است در طریق بصره به مکّه. ( معجم البلدان ).
فرهنگ فارسی
( صفت ) جلی تر . روشن تر هویداتر مقابل اخفی : ( معرف باید از معرف اجلی باشد . )
کوهی است در مشرق ذات الاصاد
فرهنگ معین
پیشنهاد کاربران
در حقوق مدنی یعنی مدت دار بودن
مثال اجلی برای مبیع یا ثمن قرار دادن یعنی موجل بودن آن که به آن سررسید یا زمان قبض یا اقباض اجل میگویند .
مثال اجلی برای مبیع یا ثمن قرار دادن یعنی موجل بودن آن که به آن سررسید یا زمان قبض یا اقباض اجل میگویند .
زمان، وقت، زمان در آینده