اجلاف

لغت نامه دهخدا

اجلاف. [ اَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ جِلف. مردمان فرومایه و سفله. سبک ساران. سبک مایگان : چون شب دررسید اجلاف آن عرب بر او هجوم کردند و جان عزیز او بر باد دادند و خون شریف او در خاک ریختند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). از روی حمیت دین و غیرت اسلام. جایز نمی شمرد بر آن فضایح اغضاء نمودن و بر آن اجلاف و اغمار ابقا کردن. ( ترجمه تاریخ یمینی ). خردمند را که در زمره اجلاف سخن ببندد، شگفت مدار. ( گلستان ). || ستمکاران.

اجلاف. [ اِ ] ( ع مص ) رندیدن ِ گل از سَرِ خُم.

فرهنگ فارسی

فرومایگان، مردم فرومایه، جمع جلف
رندیدن گل از سر خم

فرهنگ معین

( اَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ جلف . ۱ - فرومایگان ، مردمان سفله . ۲ - هر چیز میان تهی .

فرهنگ عمید

۱. فرومایگان، مردم فرومایه.
۲. = جلف

پیشنهاد کاربران

بپرس