اجزاء

/~ajzA/

برابر پارسی: اندام ها، پاره ها

معنی انگلیسی:
ingredients, parts, members

لغت نامه دهخدا

اجزاء. [ اِ ] ( ع مص ) اجزاء سکین ؛دسته کردن کارد را. ( منتهی الارب ). کارد را دسته کردن. ( تاج المصادر ). || اَجزی کذا عن کذا؛ نائب غیر و کافی کسی شد. ( منتهی الارب ). کفایت کردن. ( تاج المصادر ). || بی نیاز کردن از... ( منتهی الارب ) ( زوزنی ). || بی نیاز شدن. ( منتهی الارب ). بسنده بودن. ( تاج المصادر ). بس شدن. ( وطواط ). || بسنده کنانیدن : اَجزَاء الابل بالرطب عن الماء؛ بسنده کنانید شتران را از آب بعلف. ( منتهی الارب ). || دختر زادن ( زن ). ( تاج المصادر ) ( منتهی الارب ). || اجزاء الخاتم فی الاصبع؛ داخل کردن انگشتری در انگشت. ( منتهی الارب ). || پیچیده گیاه شدن چراگاه. || حق گذاردن. مکافات کردن از چیزی. ( منتهی الارب ). جزا دادن. || جزو جزو کردن. ( وطواط ). || جزیه دادن.

اجزاء. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ جزء و جزو. پاره ها. بهره ها. بخش ها :
کجا کل آمده باشد چه باشد قیمت اجزا.
قطران.
شوهر زن را میکشت و میجوشانید و به اجزاء و اعضاء او تزجّی و تغذّی میکرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
اجزای وی است هرچه در گیتی
با کل چه برابری کند اجزا.
قاآنی.
این کلمه را در فارسی به «ها» جمع بسته اند :
شاه دانستی که وقتی ماهی و گاو زمین
کل اجزاهای گیتی را کنند از هم جدا.
خاقانی.
مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: اجزاء، جمع جزء است ، و معانی آن در کلمه جزء بیان گردید، معنی اجزاء اصلیه و زائده و تفسیرش در ضمن معنی نمو بیان شود.

فرهنگ معین

( اَ ) [ ع . ] ( اِ. ) جِ جزء و جزو، پاره ها، بهره ها.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] إجزاء. إجزاء یعنی کفایت کردن مأموربه اضطراری از مأموربه اختیاری و نیز مأموربه ظاهری از واقعی .
لغویان یکی از معانی إجزاء را بسنده کردن و اکتفا دانسته اند. این واژه در اصطلاح علم اصول، به معنای کفایت کردن مأموربه اضطراری از اختیاری و مأموربه ظاهری از واقعی است که لازمه اش، سقوط اعاده و قضا است؛ مثلًا، اگر کسی در حال ضرورت، با تیمم نماز بخواند، این نماز، کفایت می کند و لازم نیست بعد از برطرف شدن عذر در خارج وقت، با وضو نماز بخواند؛ البته اگر مکلف در قسمتی از وقت بتواند به وظیفه اختیاری عمل کند و اضطرار، مربوط به قسمتی از وقت باشد، در این صورت اضطرار صدق نمی کند؛ چون مکلف در فاصله زمانی بین اوّل تا آخر وقت، قدرت بر انجام وظیفه با تمام اجزا و شرایط را دارد؛ هم چنین کسی که نماز را در سفر، از روی جهل، تمام خوانده و در تمام وقت، در این جهل معذور بوده، بعد از آن که فهمید وظیفه اش نماز قصر بوده، می تواند به همان نماز ۴ رکعتی اکتفا کند.پیش از ورود در آیات، تذکر دو نکته لازم است:۱.برخی، به اطلاق مقامی در آیات استدلال کرده اند؛ چون در مقام بیان وظیفه مکلّفان است و به تکلیف اضطراری بسنده کرده و تکلیف دیگری را بیان ننموده است؛ بنابراین، آشکار می شود که آن چه انجام گرفته، مجزی است. اطلاق پیش گفته در برابر اطلاق لفظی است که اگر کلامی صادر شود و گوینده در مقام بیان مقصود خویش باشد و قیدی را ذکر نکند، روشن می شود که قید مذکور، دخالتی در غرض وی نداشته است.۲.برخی نیز استدلال کرده اند که از آیات استفاده می شود نماز مضطر، مانند نماز شخص مختار، مصداقی از مصادیق طبیعت نماز است؛ بنابراین با انجام آن، «طبیعت» موجود شده، قهراً امر ساقط خواهد بود.

[ویکی فقه] اجزاء (ابهام زدایی). واژه اجزاء ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • اجزاء (فقه)، کفایت امتثال امری از امر دیگر• اجزاء (منطق)، بخش های تشکیل دهنده کل و دارای کاربرد در منطق
...

[ویکی فقه] اجزاء (فقه). إجزاء یعنی کفایت کردن مأموربه اضطراری از مأموربه اختیاری و نیز مأموربه ظاهری از واقعی.
اجزاء بر کفایت امتثال امر واقعی ثانوی یا امر ظاهری از امتثال امر واقعی اوّلی اطلاق میشود و مسأله اصولی است که در مباحث الفاظ اصول فقه از آن بحث شده است.
معنا
لغویان یکى از معانى إجزاء را بسنده کردن و اکتفا دانسته اند.
النهایه، ج ۱، ص ۲۶۶.
انجام تکلیف بر اساس امر مولا، خواه امر واقعی اوّلی یا امر واقعی ثانوی و یا امر ظاهری، امتثال آن امر به شمار می رود، لیکن گاه دو امر است: یکی واقعی اختیاری (امر واقعی اوّلی) و دیگری، واقعی اضطراری (امر واقعی ثانوی) یا امر ظاهری. در این جا است که مسأله اجزاء یا عدم اجزای امتثال امر اضطراری یا ظاهری از امر واقعی اوّلی در صورت رفع اضطرار، یا کشف خطا در مؤدّای امر ظاهری، مطرح است. اساس بحث به ثبوت ملازمه بین انجام تکالیف طبق امر اضطراری یا ظاهری و بین کفایت آن از امر واقعی اوّلی برمیگردد. برای توضیح مطلب، مباحث آن را در دو محور به اختصار یادآور میشویم.
تعریف امر اضطراری
...

[ویکی فقه] اجزاء (منطق). اجزاء در منطق به معنای چیزهائی است که با هم تشکیل کل دهند.
در اساس الاقتباس چنین آمده است: «هرچیز که از گرد آمدن چیزهای بسیار حاصل شود، آن چیز را از آن روی کل خوانند و آن چیزها را اجزای آن».
خواجه نصیرالدین طوسی، محمد بن محمد، اساس الاقتباس، ص۱۹.
۱. ↑ خواجه نصیرالدین طوسی، محمد بن محمد، اساس الاقتباس، ص۱۹.
خوانساری، محمد، فرهنگ اصطلاحات منطقی به انضمام واژه نامه فرانسه و انگلیسی، ص۵.
...

دانشنامه آزاد فارسی

اَجزاء
(جمع جزء) اصطلاحی در کلام، اجزای اصلی و فرعی تشکیل دهندۀ پیکر انسان است: ۱. اجزای اصلی یا ذرات اصلی، در سراسر زندگی ثابت می مانند. حقیقت انسان که با واژۀ «من» بیان می شود، همین اجزاست؛ و همین اجزاست که مُخاطب، مکلَّف، مُثاب و مُعاقَب است و اگر خورنده ای آن ها را بخورد جزء پیکر وی نمی شود (← آکل و مأکول، شبهه). همین اجزاست که در رستاخیز بازمی گردد و پاداش و کیفر می بیند؛ ۲. اجزای فرعی یا ذرات غیراصلی، به خلاف اجزای اصلی پیوسته دستخوش دگرگونی و افزایش و کاهش است و با مرگ انسان نابود می شود. نیز← اعاده؛ معاد

مترادف ها

components (اسم)
اجزاء

ingredients (اسم)
اجزاء، عناصر

فارسی به عربی

مکون

پیشنهاد کاربران

اجزاء: همتای پارسی این واژه ی عربی که جمع جزء می باشد، اینهاست:
کافتان kāftān ( پهلوی )
پاژان ( کردی )
توزان tuzān ( خراسانی )
کل همیشه بزرگتر است از مجموع اجزاء می باشد. به عنوان مثال من در نوع خودم به عنوان یک کل دارای مراتب و درجات مختلف تکاملی فراوانی می باشم در بین دو حد ؛ یکی نهایت زشتی و نقصان و دیگری نهایت کمال خوبی و
...
[مشاهده متن کامل]
زیبایی و در این دنیا فقط در یکی از این مراتب و درجات تکاملی به ظهور و پیدایش رسیده ام و بقیه مراتب و درجات تکاملی را بصور امکان بالقوه در وجودم بهمراه دارم که هرکدام به ترتیب و نوبه خاص و ویژه خویش و پشت سر هم و در دنیا های های متوالی از حالت قوه به فعلیت در می آیند، به این معنا که من تنها از یک ظهور و پیدایش برخوردار نیستم بلکه ظهورات و پیدایش های متوالی و فراوان . متعاقبا به تعداد مراتب و درجات تکاملی دارای زندگی های فراوان دنیوی در طول راه و سفر بین دو زندگی بهشتی متوالی در برترین سطح کمال ایده آل می باشم. به هنگام جمع کردن اجزاء، آن مراتب و درجات تکاملی در نظر گرفته نمی شوند، زیرا غیبی و نامرئی اند. درست به همین دلیل من به عنوان یک کل انفرادی در این دنیا و در طول این زندگی دنیوی بسیار بزرگتر هستم از جمع ساده اعضاء بدنم.

مصالح هر چیزی ؛ اجزای آن چیز. ( ناظم الاطباء ) . لوازم آن چیز، چنانکه روغن برای چراغ :
در چراغ مه ز اول شب مصالح شد تمام
طی نشد افسانه های درد جانفرسای من.
ملا شانی تکلو ( آنندراج ) .
بخشها، قسمتها، پاره‎ها، تکه‎ها
اجزاء در اصول فقه به معنای رفع تکلیف از
عهده ی مکلف است .
و به اصطلاح ( مجزی ) است.
اجزاء در اصول فقه به معنای رفع تکلیف از عهده ی مکلف است . و به اصطلاح "مجزی"است .

بپرس