اجراء

/~ejrA/

برابر پارسی: انجام، انجام دادن، بکارگیری، کار بستن، کاربست

لغت نامه دهخدا

اجراء. [ اِ ] ( ع مص ) راندن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر ) ( منتهی الارب ). براندن. روان کردن. بدوانیدن. || وکیل کردن کسی را. || وکیل فرستادن. || دانه بستن گیاه. ( منتهی الارب ). || امضاء. || بابچه شدن سباع. ( تاج المصادر ). || وظیفه و راتبه مقرر کردن. || گذاردن.

اجراء. [اَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ جَرْو. || ج ِ جَری ٔ.

اجراء. [ اُ ج َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ اَجیر. ( مهذب الاسماء ).

اجراء. [ اَ رَءْ ] ( ع ن تف ) جری تر. باجرأت تر.
- امثال :
اجراء من ذباب ؛ جری تر از مگس ، چه بر بینی شاهان و مژه شیران نشیند.
اجراء من قسورة ؛ باجرأت تر از شیر.
اجراء من لیث بخفان ؛ باجرأت تر از شیر خفان . ( مجمع الامثال میدانی ).

فرهنگ معین

( اِ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) انجام دادن کار. ۲ - به اجراء گذاشتن حکم صادر شده . ۳ - مستمری و حقوق مقرر کردن برای کسی . ۴ - (اِ. ) وظیفه ، مستمری .

مترادف ها

implement (اسم)
انجام، اسباب، الت، ابزار، اجراء، افزار

fulfillment (اسم)
انجام، تکمیل، اجراء

ministration (اسم)
خدمت، اداره، عبادت، اجراء، وزارت، تهیه

enforcement (اسم)
انجام، فشار، اجراء

fulfilment (اسم)
اجراء

فارسی به عربی

ادات , انجاز , تنفیذ , کدمة

پیشنهاد کاربران

بپرس