اجباری

/~ejbAri/

مترادف اجباری: اضطراری، الزامی، جبری، زورکی، زوری، قسری، قهری، اجباراً، جبراً، قهراً

متضاد اجباری: اختیاری

برابر پارسی: زوری، به زور، ناچاری، ناخواسته، ناگزیری

معنی انگلیسی:
bounden, compulsory, forced, mandatory, necessary, obligatory

فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به اجبار . ۱ - کاری که از روی قهر و ستم انجام گیرد مقابل اختیاری . ۲ - نظام اجباری . خدمت سربازی که جوانان باید مدت دو سال بدان بپردازند نظام وظیفه .

فرهنگ معین

( اِ ) [ ع - فا. ] (ص نسب . ) خدمت نظام وظیفه ، سربازی .

فرهنگستان زبان و ادب

{compulsive, compulsory} [روان شناسی] مربوط به اجبار

گویش مازنی

/ejbaari/ سربازی – خدمت نظام

مترادف ها

binding (صفت)
اجباری، الزام اور

compulsory (صفت)
اجباری

compulsive (صفت)
اجباری، اضطراری

mandatory (صفت)
اجباری، الزام اور، الزامی

coercive (صفت)
اجباری، از روی کره و اجبار

forcible (صفت)
موثر، اجباری، قوی، شدید، قهری

de rigueur (صفت)
اجباری

obliging (صفت)
مهربان، اجباری، الزامی، اماده خدمت

فارسی به عربی

التزام , زامی

پیشنهاد کاربران

mandatory
زورکی، ناخواسته ( در برخی باره ها با اندک چشم پوشی )
به وقت اجبار
اردوگاه کار اجباری= اردوگاه کار زوری

زورشده
پرفشار
نمونه : اردوگاه کار اجباری = اردوگاه کار پرفشار
واداشته
در مقابل اختیاری، با اکراه، به دو سال خدمت وظیفه سربازی نیز گفته می شود.

بپرس