اثمار
لغت نامه دهخدا
اثمار. [ اِ ] ( ع مص ) میوه آوردن درخت. میوه دار شدن. میوه دادن. بارآوردن. میوه دار گشتن. ( زوزنی ). || برآمدن میوه. || توانگر شدن. بسیارمال شدن. ( تاج المصادر ). || اِثمارِ زبد؛ گرد آمدن مسکه. مسکه برآوردن شیر. ( تاج المصادر ). کره دادن شیر.
فرهنگ فارسی
۱ - ( مصدر ) میوه آوردن درخت بار آوردن . ۲ - میوه دار شدن میوه دادن میوه دار گشتن .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید