فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
اثر داشتن ؛ نشانه داشتن. علامت داشتن :
بر سمن از مورچه داری نشان
بر قمر از غالیه داری اثر.
معزی.
- || تأثیر. مؤثر بودن :
ناله سینه مجروح اثرها دارد
زخم چندانکه بهم نامده محراب دعاست.
صائب.
بر سمن از مورچه داری نشان
بر قمر از غالیه داری اثر.
معزی.
- || تأثیر. مؤثر بودن :
ناله سینه مجروح اثرها دارد
زخم چندانکه بهم نامده محراب دعاست.
صائب.
نمود داشتن . [ ن ُ / ن ِ ت َ ] ( مص مرکب ) اثر داشتن . مؤثر بودن . ( یادداشت مؤلف ) . || جلوه داشتن . جالب توجه بودن . نظرگیر بودن . ( فرهنگ فارسی معین ) ( فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده ) .