مورچگان را چو بود اتفاق
شیر ژیان را بدرانند پوست.
سعدی.
دولت همه ز اتفاق خیزدبی دولتی از نفاق خیزد.
؟
|| اجماع : ای ملک مسعود بِن ْ محمود کاحرار زمان
بر خداوندی و شاهی تو دارند اتفاق.
منوچهری.
|| تطابق. تراضی. || رفاء. التحام. || حادثه. صدفه. واقعه. پیش آمد. تصادف. مصادفه. سانِحَه. واقع شدن کاری بی سبب. اتفاق افتادن. ( زوزنی ) : اتفاق خوب چنین افتاد...که خواجه بوسعید... مرا در این بیغوله عطلت بازجست.( تاریخ بیهقی ). در شهور سنه ٔ... اتفاق افتاد به پیوستن من... بخدمت این پادشاه. ( تاریخ بیهقی ). خادمی برآمد و محدث خواست از اتفاق هیچ محدث حاضر نبود. ( تاریخ بیهقی ). دولت همه اتفاق خوبست. ( تاریخ بیهقی ). از اتفاق نیک در این برگشتن بر جانب تنگی آمد. ابومطیع...از اتفاق نیک بشغلی بدرگاه آمده بود. ( تاریخ بیهقی ).خردمندان چنین اتفاقها را غریب ندارند. ( تاریخ بیهقی ). تعبیه فرموده بود سلطان چنانکه به روزگار سلطان ماضی پدرش دیده بودم وقتی که اتفاق افتادی که رسولان اعیان و بزرگان عراق و ترکستان به حضرت حاضر بودندی. ( تاریخ بیهقی ). چون آنجا رسیدم که بوسه بر سر افشین دادم آنگاه بر کتف آنگاه بر دو دست و آنگاه سوی پا شد[ احمدبن ابی دواد ]... افشین را دیدم که از در درآمد و با خود گفتم این اتفاق بد بین... ( تاریخ بیهقی ).از اتفاق نادر سرهنگ علی عبداﷲ و ابوالنجم ایاز... از غزنین اندررسیدند. ( تاریخ بیهقی ). تا آنگاه که ایشان را این اتفاق خوب روی نمود. ( کلیله ودمنه ). || تقدیر : ولیکن اتفاق آسمانی
کند تدبیرهای مرد باطل.
منوچهری.
اتفاق حال او چنان بود که گفته اند: کالعیر طلب القرنین فضَیَّعَ الاذنین. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || مدارا : با هرکسی بمذهب خود باید اتفاق
شرط است یا موافقت جمع یا فراق.
سعدی.
- اتفاق افتادن ؛ پیش آمدن. روی دادن. طاری شدن. ناشی شدن. وقوع یافتن.حادث گشتن. واقع گردیدن سنوح : یک روز چنان اتفاق افتاد که امیر مثال داده بود تا جمله مملکت را چهار مرد اختیار کنند. ( تاریخ بیهقی ).بیشتر بخوانید ...