از فراوان طپش غم که مرا در دل بود
گفتی اندر دل من ساخته اند آتشگاه.
فرخی.
و اسفندیار بفرمان پدر آن را از بتان خالی کرد و آتشگاه کرد. ( مجمل التواریخ ).نفسم سرد و سینه آتشگاه
دهنم خشک و دیده طوفان بار.
انوری.
ای گشته دلم بی تو چو آتشگاهی وز هر رگ جان من به آتش راهی
چون میدانی که در دل آتش دارم
ناآمده بگذری چو آتش خواهی.
عطار.
آتشگاه. [ ت َ ] ( اِخ ) نام قلعه ای بوده است محکم به ترشیز. ( نزهةالقلوب ). || نام محلی در مغرب باکو بفاصله پانزده هزار گز، و ایرانیان را در قدیم چندین آتشکده معروف در آنجا بوده است. در این محل چاه نفتی است با دهانه بیضی بطول چهل گز که پیوسته در حال احتراق است و شعله های آتش از آن بیرون آید و گاه تا شش گز بالا رود. در اطراف این محل هر کجا زمین را گود کنند نفت در آن جمعشود، و چون کبریتی نزدیک زمین آتش زنند درحال زمین مشتعل گردد. || نام محلی کنار راه اصفهان بنجف آباد میان کلادان و امیریه به 7300 گزی اصفهان.