اتشاج

لغت نامه دهخدا

اتشاج. [ اِت ْ ت ِ ] ( ع مص ) بهم پیوستگی نسبت و قرابت. حشو قوم شدن : و او بسبب قرابت نسب و اتشاج لحمت و مذلتی که بر طایع [ خلیفه عباسی ] و خلع او رفت او را در کنف عاطفت و رحمت خویش گرفت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی ص 308 ). کفایت ودرایت او بر خلایق ظاهر تفویض کرد، اتشاج قرابت اکیدو اشتباک موالات از ریا بعید... ( جهانگشای جوینی ).

فرهنگ معین

(اِ تِّ ) [ ع . ] (مص ل . ) به هم پیوستگی ، نسبت و قرابت .

فرهنگ عمید

خویشاوند بودن.

پیشنهاد کاربران

بپرس