اتش نفس

لغت نامه دهخدا

( آتش نفس ) آتش نفس. [ ت َ ن َ ف َ ] ( ص مرکب ) پُرشور :
آتش نفسان قیمت میخانه شناسند
افسرده دلان را به خرابات چه کار است ؟
عمعق.

فرهنگ فارسی

( آتش نفس ) پرشور

فرهنگ عمید

( آتش نفس ) ۱. پرشور.
۲. پرسوزوگداز.

پیشنهاد کاربران

دم برآوردن ؛ دم زدن. نفس زدن. نغم. زفر. ( منتهی الارب ) :
چون نای اگر گرفته دهان داردم جهان
این دم ز راه چشم همانا برآورم.
خاقانی.
تسکین جان گرم دلان را کنیم سرد
چون دم برآوریم به دامان صبحگاه.
...
[مشاهده متن کامل]

خاقانی.
ترسم ز نفاق آینه هم
زآن نتوانم که دم برآرم.
خاقانی.
در این دریا سر از غم برمیاور
فروخور غوطه و دم برمیاور.
نظامی.
از غیرت اینکه دم برآرم
در کام دلم نفس شکستی.
خاقانی.
- || افشای راز نمودن. کنایه از حرف زدن و به تکلم درآمدن است. به حرف آغازیدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . به سخن درآمدن. لب به سخن گشودن :
چون شاه حبش دم تظلم
پیش قزل ارسلان برآورد.
خاقانی.
از خاصگان دمی است مرا سر بمهر عشق
هرجا که محرمی است دم آنجا برآورم.
خاقانی.
گفتا به عزت عظیم وصحبت قدیم که دم برنیارم و قدم برندارم. ( گلستان ) .

دوزخ دم: آن که نفسش دوزخ است.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۳۶۳ ) .

بپرس