اتساق

لغت نامه دهخدا

اتساق. [اِت ْ ت ِ ] ( ع مص ) راست و تمام شدن. تمام شدن : و چون در تجارب اتساقی حاصل آید وقت رحلت باشد.( کلیله ودمنه ). || فراهم آمدن. || ترتیب. ترتیب دادن. انتظام. انتظام یافتن. || فاهم آمدن و تمام شدن. ( تاج المصادر بیهقی ).

فرهنگ فارسی

نظم وترتیب دادن، انتظام یافتن، فراهم آمدن، راست و تمام شدن
۱ - ( مصدر ) راست و تمام شدن ۲ - فراهم آمدن . ۳ - انتظام یافتن . ۲ - ترتیب دادن . ۵ - ( اسم ) ترتیب انتظام .

فرهنگ معین

(اِ تِّ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) راست و تمام شدن . ۲ - فراهم آمدن . ۳ - نظم و ترتیب دادن . ۴ - (اِمص . ) ترتیب ، انتظام .

فرهنگ عمید

۱. نظم و ترتیب دادن.
۲. انتظام یافتن.
۳. فراهم آمدن، راست و تمام شدن.

پیشنهاد کاربران

چیدمان
گر نکردی نصرت دین شاه یحیی از کرم/ کار ملک و دین ز نظم و اتّساق افتاده بود ( حافظ )

بپرس