وان امیران دگر اتباع تو
کرد عیسی جمله را اشیاع تو.
مولوی.
مدت شش سال در هجران شاه شد وزیر اتباع عیسی راپناه.
مولوی.
|| ج ِ تبع. دست وپای ستور.اتباع. [ اِ ] ( ع مص ) پیروی کردن. از پی رفتن. از پی فراشدن. ( تاج المصادر بیهقی ). پس روی کردن. در پی رفتن. از پس فراشدن. || بازپس داشتن. در پی داشتن. || دررسانیدن. ( زوزنی ). || واپس کردن. ( زوزنی ). || در پی فرستادن. || رسیدن بکسی. دررسیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). از پس دررسیدن. || دو لفظ پی یکدیگر آوردن بر یک روی و لفظ ثانی تأکید معنی لفظ اول باشد، مانند حسن بسن ، قبیح شقیح. || برات دادن بر کسی. ( منتهی الارب ). حواله کردن چیزی با کسی. ( تاج المصادر بیهقی ).
اتباع. [ اِت ْ ت ِ ] ( ع مص ) پس روی کردن. در پی رفتن و رسیدن بکسی. ( منتهی الارب ). || برات گرفتن. ( منتهی الارب ). حواله گرفتن.