بودنت در خاک باشد بآفدم
همچنان کز خاک بد انبودنت.
رودکی.
عالمت غافل است و تو غافل خفته را خفته کی کند بیدار.
سنائی.
ملک یوسف ای حاتم طی غلامت ملوک جهان جمله در اهتمامت.
انوری.
ای نور چشم من سخنی هست گوش کن تا ساغرت پراست بنوشان و نوش کن.
حافظ.
حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزدصلحی کن و بازآ که خرابم ز عتابت.
حافظ.
زلفت بجادوئی ببرد هر کجا دلیست و آنگاه بچشم و ابروی نامهربان دهد
هندو ندیده ام که چو ترکان جنگجوی
هرچ افتدش بدست بتیر و کمان دهد.
؟
|| ترا : پیران سخن بتجربه گفتند گفتمت
هان ای پسر که پیر شوی پند گوش کن.
حافظ.
تسبیح و خرقه لذت مستی نبخشدت همت در این عمل طلب از می فروش کن.
حافظ.
ای هدهد صبا بسبا میفرستمت بنگرکه از کجا بکجا میفرستمت.
حافظ.
ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت وی مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت.
حافظ.
و چون کلمه ای به هاء غیرملفوظ ( هاء وقف ) ختم شود تاء الحاقی آنرا اَت تلفظ کنند ( بصورت تاء ماقبل مفتوح که فتحه آن کشیده باشد ) : به عنبرفروشان اگر بگذری
شود جامه ات سربسر عنبری.
فردوسی.
طالب شراب و ساقی و گل هر سه حاضرنددیگر چه ماند بهر شکفتن بهانه ات.
طالب آملی.
و چون کلمه ای به یاءمختوم باشد حرکت همزه بماقبل دهند و همزه حذف شود ( بصورت تاء ماقبل مفتوح که فتحه آن کوتاه باشد ) : ایا کرده در بینیت حرص ورس
از ایزد نیایدت یک ذره ترس.
لبیبی.
ات. [ اَت ت ] ( ع مص ) غلبه کردن بحُجَّت. ( تاج المصادر بیهقی ). غالب شدن بحُجّت بر. || شکستن سر کسی. شکستن چنانکه سر را.