به آبیاری دولت بباغ نصرت شاه
بسال فتح گل خارمند شد بویا.
خوندمیر مورخ.
- آبیاری کردن ؛ آب دادن. مشروب کردن. آب پاشی کردن. آب زدن. سیرآب کردن.ابیاری. [ اَب ْ ] ( ص نسبی ، اِ ) منسوب به ابیار. || دیبائی مُخطَّط و راه راه لطیف و نازک بافته و بهترین آن ابیاری کافوری بوده است :
از درج برد و مخفی و ابیاری و بمی
سرخط همی ستانم و تکرار میکنم.
نظام قاری.
نرمدست و قطنی و خاراو حبربرد و ابیاری و مخفی آشکار.
نظام قاری.
بخطهای ابیاری و برد و مخفی نوشتند القاب و مدح و مناقب.
نظام قاری.
رخت ابیاری و مثالی و تابستانی ساده در زیر و خط آورده ببالا پندار.
نظام قاری.
اطلس است امرد و ابیاری سبز است بخطپوستین صاحب ریش است و در آن هم اطوار.
نظام قاری.
کهلی آنروز که ریشت شمرند ابیاری پیریت صوف سفید است گه استغفار.
نظام قاری.
|| نوعی کبوتر. || نوعی پرستو.