ابی خویشتن. [ اَ خوی / خی ت َ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) بیخود. بیهوش. مغمی علیه : بفرمود تا داروی هوش بر [منیژه ]پرستنده آمیخت با نوش بربدادند و چون خورد شد مرد [ بیژن ] مست ابی خویشتن سرش بنهاد پست.فردوسی.