ابکامه

لغت نامه دهخدا

( آبکامه ) آبکامه. [ م َ / م ِ ] ( اِ مرکب ) نان خورشی و نوعی از گوارشن بوده است بطعم ترش ، وآن را از نان خشک گندم یا جو که در آب خیسانده و مدتی برای تخمیر در آفتاب مینهاده اند حاصل کنند، و گاهی پودنه و تخم کرفس و دارچینی و قرنفل و ابازیر دیگربر آن می افزایند. و یک قسم آن را از ماست و شیر و تخم سپند و خمیر خشک و سرکه میکرده اند، و آبکامه را برای تجارت از شهری بشهری نیز میبرده اند. مُری. کامه.کومه. و معرب آن کامَخ : و از وی [ از مرو] پنبه نیک و اشترغاز و فلاته و سرکه و آبکامه و جامه های قزین و ملحم خیزد. ( حدودالعالم ). گاوپای گفت خواجه را لذت آبکامه دامن گیر شده ، کنیزک را گفت از همسایه آبکامه بخواه ، کنیزک بخانه همسایه رفت و گفت خواجه من میفرماید که این سُکره را آبکامه پر کن ، همسایه گفت نمانده است. ( روضةالعقول ). و ترتیب سرای توو لذت ریچار تو معلوم ، مگر خواجه من بنده تو از آبکامه شما خورده است. ( روضةالعقول ). آن کنیزک دیگر تای نان سپید باضافت کامه برد و گفت هرگاه که آبکامه بایست باشد بی اعلام خاتون مرا بگوی تا به اسعاف رسانم ، کنیزک با نان و کامه در خدمت خواجه رفت. ( روضةالعقول ). || آش و یخنی ترش. || آش ترخانه. آش بازرگان. || گوارشن. هاضوم.

فرهنگ فارسی

( آبکامه ) ( اسم ) ۱ - نان خورشی که از شیر و ماست و غیره سازند با طعم ترش مری کامه کومه کامخ . ۲ - آش و یخنی ترش . ۳ - آش ترخانه آش بازرگان . ۴ - گوارش گوارشت جوارش .
نان خورشی و نوعی از گوارشن بوده است
نانخورشی که ازشیروماست وچیزهای دیگردرست کنند

فرهنگ معین

( آبکامه ) (مِ ) (اِمر. ) ۱ - خورشی مخلوط از شیر و ماست . ۲ - آش .

فرهنگ عمید

( آبکامه ) ۱. نان خورشی که از شیر و ماست و بعضی چیزهای دیگر درست کنند: هزار شکر که با تلخ و شور خود ای چرخ / نه ایم منتظر شهد و آبکامهٴ تو (مؤمن استرآبادی: لغت نامه: آبکامه ).
۲. گندم یا جو یا نان خشک که در آب یا شیر یا ماست بخیسانند و داروهایی نیز به آن بیفزایند و بعد در آفتاب خشک کنند.

پیشنهاد کاربران

بپرس