ابومسلم خراسانى

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] عبدالرحمن بن مسلم معروف به ابومسلم خراسانی و مشهور به صاحب الدعوة، یکی از بزرگترین سرداران عباسی در ابتدای خلافت آنها و از ارکان اصلی قدرت یافتن آنها محسوب می شود.
وی در حدود سال صد و بیست و هفت در عهد حکومت مروان حمار آخرین خلیفه مروانی به انگیزه خوانخواهی آل محمد صلی الله علیه و آله از بنی امیه و بنی مروان که موالیان این خاندان از شهادت امام حسین علیه السلام و زید بن علی و دیگر امامزادگان بدست آن ظالمان دلی پرخون داشتند و مخصوصاً شیعیان خراسان که از کثرت بسزائی برخوردار بودند و از سوئی حکومت بنی مروان رو به ضعف همی رفت و در اکثر بلاد اسلامی علیه آن ها شورش هائی بپا شده بود شرایط را برای قیام مساعد دید و وی که گویند در آن روز نوزده یا بیست ساله ولی شجاع و باشهامت بوده در مرو با جمعی از سران شیعه آنجا انجمن نموده و بر قیام علیه بنی مروان و تأسیس حکومت آل محمد صلی الله علیه و آله تصمیم گرفتند و مدار سخن آن ها همواره آل محمد صلی الله علیه و آله و رضای آل محمد صلی الل علیه و آله بود و در آن سال به اتفاق جمعی از همفکران خود عازم حج شد و در آنجا ابراهیم بن محمد بن علی بن عبدالله عباس را ملاقات نمودند و آن ها او را شایسته زعامت دیده و او را به رهبری انقلاب نصب نمودند و هنگامی که به مرو بازگشتند چون نصر بن سیار والی خراسان با خدیع کرمانی درگیر جنگ بود.
ابومسلم زمینه را فراهم دید که علنی مردم را به قیام دعوت کند و به تفصیلی که در تواریخ آمده بر نصر پیروز آمد و ولایت خراسان، او را مسلم شد و ظرف سه یا چهار سال اکثر مناطق ایران و عراق را به تصرف درآورد و ابوسلمه خلال را به جای خود در کوفه نصب نمود و در خلال این مدت مروان حمار از داعیه قیام ابراهیم خبردار شد او را دستگیر و به شام احضار و در آنجا او را به قتل رساند.
و ابراهیم هنگامی که دستگیر شد برادرش عبدالله بن محمد را که به سفاح شهرت داشت ولیعهد خود کرد و سفاح محض شنیدن فتح عراق به اتفاق برادرش ابوجعفر منصور و جمعی از خویشان خود را به کوفه رساند و ابوسلمه آن ها را در جائی پنهان داشت چه او را داعیه این بود که یکی از فرزندان علی علیه السلام را به زعامت مسلمین نصب کند ولذا در ضمن مدت اختفاء آن ها وی سه نامه به مدینه فرستاد: یکی را به خدمت امام صادق علیه السلام و یکی را جهت عبدالله بن حسن و سوم را جهت عمر بن علی بن الحسین و قاصد را گفت: اول به خدمت امام صادق علیه السلام رود و اگر او پذیرفت، آن دو نامه را پاره کند وگرنه به نزد آن ها رود.
وی چون نامه را به امام داد حضرت پیش از این که نامه را بخواند، آن را در آتش افکند و چون یاران آن حضرت سبب پرسیدند، فرمود: این ها که هنوز کارشان به انجام نرسیده سخن ما را نمی شنوند و در اطاعت ما نیستند چه رسد که کار بر آنها مسلم شود و وجوه دیگر را نیز فرموده که در روایات آمده است.
آن دو نیز به تبع حضرت نامه ها را جواب نداده و دعوت را رد کردند ولی پیش از بازگشت قاصد خراسانیان از مخفیگاه سفاح و همراهان باخبر شدند و به نزد آن ها رفته با سفاح بیعت نمودند و ابوسلمه خود نیز به ضرورت از آن ها متابعت نمود. سفاح به مسجد جامع آمد و سخنرانی کرد و بالاخره کار بر او مسلم شد و بلافاصله عبدالله بن علی را به جنگ مروان به شام فرستاد و بر او پیروز شد و مروان فرار کرد و پس از چندی بر او نیز دست یافت و او را بکشت و سرش را به نزد سفاح فرستاد.
این ببود تا سال صد و سی و شش. ابومسلم از خراسان عازم حج شد و با شکوه فراوان وارد کوفه و مورد استقبال خلیفه قرار گرفت ولی برخلاف انتظار ابومسلم که خود داعیه امارت حج را داشت وی برادرش ابوجعفر منصور را امیر حج کرد و پیش از بازگشت از حج سفاح بمرد و چون خبر مرگ او به گوش عبدالله بن علی رسید داعیه استقلال نمود و مردم شام را به بیعت خود خواند و ابوجعفر منصور که جانشین برادر بود، لازم دید ابومسلم را به جنگ عبدالله فرستد وی اجابت نمود و به شام رفت و ظرف مدت پنج ماه جنگ بر او پیروز گشت.
ابومسلم در میان اعراب نیز همراهان و یاران بسیاری داشت. اینان هنگام بیعت، ابومسلم سوگند می خوردند که در پیروی از کتاب خدا و سنت پیامبر و در فرمانبرداری از شخصی ناشناس که از خاندان پیامبر است، استوار باشند و در پیروی از فرماندهان خویش اندیشه و درنگ را جایز نشمارند. اگر بر دشمن غلبه کنند جز به دستور اسلام و فرماندهان خویش دشمن را به هلاکت نرسانند.

پیشنهاد کاربران

بپرس