ابولؤلؤ

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ابولؤلؤ (د ۲۳ق/۶۴۴م)، قاتل عمر بن خطاب، که از زندگی او هیچ دانسته نیست و شهرت او تنها به دلیل قتل عمر است.
بیشتر منابع نام او را فیروز ضبط کرده اند. درباره اصل و نسب و اعتقاد او میان منابع، اشتراک اندکی دیده می شود.منابع متأخرتر نیز جز تکرار گفته های منابع پیشین کمتر اطلاع سودمندی به دست می دهند.
پیشینه
بنابر خبر مشهوری، او از مردم نهاوند بود که در جنگ به دست مسلمانان اسیر شد و به غلامی مغیرة بن شعبه فرمانروای کوفه درآمد.
دین
در منابع کهن تر او را مجوسی شمرده اند. با این همه گروهی دیگر از مورخان او را مسیحی دانسته اند. بنابر نقل نه چندان قابل اعتماد طبری از سیف بن عمر ، ابولؤلؤ نخست به اسارت رومیان درآمد و سپس مسلمانان او را اسیر کردند.
انگیزه قتل عمر
...

پیشنهاد کاربران

پیروز نهاوندی
همان کسی است که خلیفه دوم رابه را به قتل رساند. اعراب به او فیروز ابولولو میگفتند زیرا او دختری به نام مروارید داشت و مروارید در زبان عربی یعنی لولو و ابولولو یعنی پدر مروارید.

...
[مشاهده متن کامل]

پیروز ایرانی یکی ازسربازان شجاع تحت فرماندهی رستم فرخزاد بود که در جنگ بین ایران و روم بدست رومیان اسیر شد
سپس هنگامی که اعراب تازی به روم یورش بردند پیروز بار دیگر اسیر شد منتهی این بار بدست تازیان.
پیروز مردی بود قوی هیکل، بسیار خوش چهره بود. وی آشنا به تمام فنون و مهارت های روزگار بوده او بعد از اسارت غلام نام مغیره بن شُعبه شده بود.
روزی مغیره بن شعبه نامه ای به خلیفه دوم نوشت و از او خواست که پیروز به مدینه بیاید و مردم مدینه را با فنون و علوم منحصر به فرد خودش آشنا کند.
خلیفه دوم هم با اینکه ورود هر غیر عرب را به مدینه ممنوع کرده بود اجازه ورود پیروز را به مدینه داد.
روزی پیروز به سوی خلیفه دوم می رود خلیفه، از او می پرسد که تو چه مهارتهایی داری و پیروز در پاسخ به او میگوید من به فنون درودگری، نقاشی، کنده کاری و آهنگری تسلط دارم.
خلیفه به پیروز می گوید که من شنیده ام تو توانایی ساخت آسیابی را داری که می تواند گندم را آرد کند. آیا می توانی چنین آسیابی را برای من بسازی. ؟
پیروز گفت آری اگر زنده باشم چنین آسیابی را برای تو بنا کنم که تمام مغرب و مشرق زمین از آن سخن گویند.
خلیفه دوم از این سخن پیروز هراسان شد و گفت این مرد مرا به جان خود بیمناک کرد.
نوشته اند وقتی که اسیران ایرانی را دسته دسته به مدینه می بردند پیروز نهاوندی ایستاده بود و به اسیران می نگریست. کودکان خردسال را که در بین این اسیران بودند دست بر سرهاشان میکشید و می گریست و می گفت خلیفه جگرم را سوزاند.
در سپیده دم ماه ذی الحجه خلیفه که به عنوان امام جماعت در حال خواندن نماز بود پیروز وارد مسجد شد و بوسیله خنجر حبشی که دارای دوسو بود شش ضربه ی کاری بر پیکر او وارد آورد .
پیروز بعد از این واقعه از مسجد گریزان شد و به هرمزان که یکی از سرداران سپاه ایران بود پناهنده شد. سپس پیروز به عراق رفت و در نهایت رهسپار کاشان شد و در همانجا دار فانی را بدرود گفت.
بعد از مرگ خلیفه، پسرش عبیدالله سه نفر را به قتل رساند یکی از آنها هرمزان بود که در قتل خلیفه با پیروز همدست بود دیگری حنیف که عبیدالله به او مظنون بود و دیگری هم مروارید دختر پیروز.
رضا ضحاکی راحت. مدرس و دبیر تاریخ

بپرس