ابوعون
لغت نامه دهخدا
ابوعون. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) او از ابن زبیر واز او عبداﷲ المخرمی روایت کند. ( الکنی للبخاری ).
ابوعون. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) ابن ابی عبداﷲ انصاری الشامی الاعور. او از ابی ادریس خولانی و از او ثوربن یزید و زبیدی و ابوبکر روایت کرده اند.
ابوعون. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) ابن ابی عبید. از او ابن الهاد روایت کند.
ابوعون. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) ابن عبدالملک. یکی ازسپاه سالاران جیش عرب بزمان منصور خلیفه که با مهدی بن منصور خلیفه بطبرستان و گرگان شد و با مهدی در فتح آن نواحی دستیاری کرد. رجوع به حبط ج 1 ص 341 شود.
ابوعون. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) احمدبن منجم کاتب. رجوع به احمد... شود.
ابوعون. [اَ ع َ ] ( اِخ ) اسحاق بن علی. او راست : کتاب الزیج.
ابوعون. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) انصاری. از روات حدیث است واحوص بن حکیم از او روایت کند.
ابوعون. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) جعفربن عون بن عمروبن حریث. از روات حدیث است.
ابوعون. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) حکم بن سنان. از روات حدیث است.
ابوعون. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) خصیف بن عبدالرحمن الجزری. از روات حدیث است.
ابوعون. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) سیاربن ابراهیم العبدی. از روات حدیث است.
ابوعون. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) عبداﷲبن ارطبان از روات حدیث. و رجوع به عبداﷲ... شود.
ابوعون. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) عبدالملک بن یزید خراسانی. یکی از سرداران نهضت عباسیه. او بگاه قیام طرفداران بنی عباس بخراسان ، از سران این نهضت بود و به سال 131 هَ. ق. در جنگ زاب با عبداﷲ بن علی دستیاری کرد و پس از شکست عثمان بن سفیان امیر جیش امویان در 132 عبداﷲبن علی ابوعون را باصالح بن علی بتعاقب مروان به مصر فرستاد و در آنجا سپاه مروان مغلوب و خود مروان در منزل ذات السلاسل کشته شد و حکومت مصر از دست دولت عباسی به ابی عون محول گشت و او تا سال 159 در مصر حکم راند و در این سال فرمانروائی خراسان بدو دادند و پس از یک سال در 160 هَ. ق. معزول گشت. رجوع به حبط ج 1 ص 265 و 269 شود.
ابوعون. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) علأبن عبدالکریم. از روات حدیث است.
ابوعون. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) کاتب. او راست کتاب التشبیه.
ابوعون. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) محمدبن عبیداﷲبن سعید ثقفی. از روات حدیث است.بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید