ابوعمار

لغت نامه دهخدا

ابوعمار. [ اَ ع َم ْ ما ] ( ع اِ مرکب ) اسب فارسی. ( مهذب الاسماء ).

ابوعمار. [ اَ ع َم ْ ما ] ( اِخ ) یا ابوعماره. ازروات حدیث است. او از علی و از او سدی روایت کند.

ابوعمار. [ اَع َم ْ ما ] ( اِخ ) ابراهیم بن یزیدبن الأسودبن عمربن ربیعةبن ذهل بن ربیعة الحارثةبن ذهل بن سعدبن مالک بن خالد نخعی. یکی از فقهای تابعین. مادر او ملیکه دختر یزیدبن قیس است. او خدمت ام المؤمنین عائشه رضی اﷲ عنها را دریافته لکن از او روایتی ندارد. و شاگرد دو خال خویش عبدالرحمن بن قیس و اسودبن قیس باشد و از علقمةبن قیس النخعی نیز که عم اخوال اویند اخذ روایت کرد. و ابوزرعه گوید النخعی من اعلام الاسلام. و ابوحنیفه بدرک حضور وی مفاخرت کردی. و او از سخنان بیهوده پرهیز داشت و اگر پرسشی از نابایست میرفت جواب نمیگفت یا پاسخی نه بر مراد سائل میداد؛ چنانکه وقتی حال او پرسیدند گفت اگر خواهی وام من گذاری یا برهنگی من پوشی بازگویم و گرنه حال من نیز چون تو و دیگر کسان است. گفتند ولادت تو بچه زمان است گفت بدان زمان که ولادت من ضرورت یافت. پرسیدند نسب تو بکدام کس رسد گفت بجد من و او نام خویش داند. مولد او به سال 46 یا 47 هَ. ق. بود و در سال 95 یا 96 هَ. ق. درگذشت.

ابوعمار. [ اَ ع َم ْ ما ] ( اِخ ) الحداد. تابعی است. او بصحبت انس رسیده و نافعبن یزید از او روایت کند.

ابوعمار. [ اَ ع َم ْ ما ] ( اِخ ) زیادبن میمون الأبرص. تابعی است و از انس بن مالک روایت کند.

ابوعمار. [ اَ ع َم ْ ما ] ( اِخ ) شدادبن عبداﷲ. یحیی بن کثیر و اوزاعی از او حدیث کنند.

ابوعمار. [ اَ ع َم ْ ما ] ( اِخ ) صاحب المزاود. تابعی است. او از انس روایت کند و او را بوالعمار الفارسی نیز گفته اند.

ابوعمار. [ اَع َم ْ ما ] ( اِخ ) عکرمةبن عمار. از روات حدیث است.

ابوعمار. [ اَ ع َم ْ ما ] ( اِخ ) غریب بن احمد. از او عمارة بن عمیر روایت کند.

ابوعمار. [ اَ ع َم ْ ما ] ( اِخ ) مولی القوم بالمدینه ؟ او از عبداﷲبن هداج و از او ابراهیم بن المنذر روایت کرده است.

ابوعمار. [ اَ ع َم ْ ما ] ( اِخ ) یاسربن عامربن مالک. صحابی است. رجوع به یاسر... شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس