ابوعقرب
لغت نامه دهخدا
ابوعقرب. [ اَ ع َ رَ ]( اِخ ) بکری یا کنانی ، خویلدبن بجیر یا عویج بن خویلدیا ابن خالدبن عمر یا معاویةبن خویلد. صحابی است.
ابوعقرب. [ اَ ع َ رَ ] ( اِخ ) القریحی. صحابی است.
ابوعقرب. [ اَ ع َ رَ ] ( اِخ ) نابغه بنی ذبیان. رجوع به نابغه... شود.
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید