ابوعطاء
لغت نامه دهخدا
ابوعطاء. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) احمدبن محمد دنیسری. رجوع به احمد شود.
ابوعطاء. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) افلح. رجوع به ابوعطاء مرزوق... شود.
ابوعطاء. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) خلیفةب-ن عبدالواحد. از روات است.
ابوعطاء. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) مرزوق بن یسار. یا افلح بن یسار شاعر. اصل وی از سندو مولد او کوفه است و از پیوستگان و مدّاحان خلفای اموی بود و چون دولت بنی امیّه به عباسیان منتقل گشت وی از بیم بنی العباس تا وفات منصور متواری میزیست.
ابوعطاء. [ اَع َ ] ( اِخ ) الیحبوری. از عبادةبن ثابت روایت کند.
ابوعطاء. [اَ ع َ ] ( اِخ ) یزیدبن عطاء السکسکی. از روات است.
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید