ابوصخر

لغت نامه دهخدا

ابوصخر. [ اَ ص َ ] ( اِخ ) حشرج بن عبداﷲ. محدّث است.

ابوصخر. [ اَ ص َ ] ( اِخ ) حمیدبن زیاد خراط. از روات حدیث است.

ابوصخر. [ اَ ص َ ] ( اِخ ) صاحب العباء. او از ابی سعید المقبری و از او ماجشون روایت کند.

ابوصخر. [ اَ ص َ ] ( اِخ ) عبداﷲبن قدامه. صحابی است.

ابوصخر. [ اَ ص َ ] ( اِخ ) کثیربن عبدالرحمن بن ابی جمعةالاسودبن عامربن عویمر الخزاعی. شاعر مشهور عرب و یکی از عشاق نامی. صاحب عزّه بنت جمیل بن حفص بن ایاس. او شیعی و محب اهل بیت است. وفات وی به سال 105 هَ. ق. بوده است.

ابوصخر. [ اَ ص َ ] ( اِخ ) الهذلی. یکی از شعرای عرب است.

ابوصخر. [ اَص َ ] ( اِخ ) یزیدبن ابی سمیه. رجوع به یزید... شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس