ابوشریح
لغت نامه دهخدا
ابوشریح. [ اَ ش ُ رَ ] ( اِخ ) او از ابی مینا روایت کند.
ابوشریح. [ اَ ش ُ رَ ] ( اِخ ) انصاری. صحابی است.
ابوشریح. [اَ ش ُ رَ ] ( اِخ ) اوس بن حجر. رجوع به اوس... شود.
ابوشریح. [ اَ ش ُ رَ ] ( اِخ ) خزاعی کعبی. خویلدبن عمرو، یا عمروبن خویلد، یا کعب بن عمرو، و یا هانی بن عمرو و یا عبدالرحمن بن عمرو. صحابی است. او پیش از یوم الفتح ایمان آورد و بدان روز حامل یکی از رایات جیش بود و به سال 68 هَ.ق. در مدینةالرسول وفات کرد.
ابوشریح. [ اَ ش ُ رَ ] ( اِخ ) صبارةبن مالک. محدّث است و بقیةبن مالک از او روایت کند.
ابوشریح. [ اَ ش ُ رَ ] ( اِخ ) عبدالرحمن بن شریح الاسکندرانی. رجوع به عبدالرحمن... شود.
ابوشریح. [ اَ ش ُ رَ ] ( اِخ ) عبدالرحمن بن عمرو. رجوع به ابوشریح خزاعی کعبی شود.
ابوشریح. [ اَ ش ُ رَ ] ( اِخ ) عبدالرحمن بن میسرة الحضرمی. از روات حدیث است و محمّدبن عمر المحرزی از او روایت کند.
ابوشریح. [ اَ ش ُ رَ ] ( اِخ ) عمروبن خویلد. رجوع به ابوشریح خزاعی شود.
ابوشریح. [ اَش ُ رَ ] ( اِخ ) کعبی. رجوع به ابو شریح خزاعی شود.
ابوشریح. [ اَ ش ُ رَ ] ( اِخ ) هانی بن عبداﷲ. صحابی است.
ابوشریح. [ اَ ش ُ رَ] ( اِخ ) هانی بن عمرو. رجوع به ابوشریح خزاعی شود.
ابوشریح. [اَ ش ُ رَ ] ( اِخ ) هانی بن یزید حارثی. پدر شریح بن هانی صاحب امیرالمؤمنین علی علیه السّلام. صحابی است.
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید