ابوسلامه
لغت نامه دهخدا
ابوسلامه. [ اَ س َ م َ ] ( اِخ ) تابعی است و از عمربن الخطاب روایت کند.
ابوسلامه. [ اَ س َ م َ ] ( اِخ ) ثقفی. صحابی است و نام او عروه است.
ابوسلامه. [ اَ س َ م َ ] ( اِخ ) حبیبی. صاحب استیعاب گوید: او ابوسلامه سلامی است. رجوع به ابوسلامه سلامی شود.
ابوسلامه. [ اَ س َ م َ ] ( اِخ ) خداش. رجوع به ابوسلامه سلامی شود.
ابوسلامه. [ اَ س َ م َ ] ( اِخ ) زیادبن یونس الحضرمی. محدّث است.
ابوسلامه. [ اَ س َ م َ ] ( اِخ ) سلامی. نام او خداش. صحابی است و صاحب استیعاب گوید ابوسلامه حبیبی همین ابوسلامه است. و بعضی کنیت خداش را ابوالنضر گفته اند. و او را حدیثی است از رسول صلوات اﷲ علیه که مردی را درباره پدر یکبار نصیحت فرمود و در حق مادر سه بار.
ابوسلامه. [ اَ س َ م َ ] ( اِخ ) سلمی. صحابی است.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید