ابوسراقه

لغت نامه دهخدا

ابوسراقه. [ اَ س ُ ق َ ] ( ع اِ مرکب ) باشه. باشق. ابوعیاض. ( مهذب الاسماء ). هیلا. موشخوار. موشخور. و آن از طیور جوارح است خردتر از باز از زردچشمان.

ابوسراقه. [ اَ س ُ ق َ ] ( اِخ ) کنیت احمدبن احمد بلخی ، نجّار، متخلص به امینی. بقول صاحب مجمعالفصحاء مدّاح یمین الدوله محمود غزنوی بوده و قصیده ذیل را از او نقل می کند:
زره پوش ترک من آن ماه پیکر
زره دارد از مشک بر ماه انور
که دیده ست مشک مسلسل زره سان
که دیده ست ماه منوّر زره ور
بمشک اندرش تیرو بهرام و زهره
بماه اندرش سوسن و مشک و عنبر
دو یاقوت خوانم لبش را نخوانم
که یاقوت را کی بود طعم شکّر
بنزد من آمد کمربسته روزی
یکی جامه پوشیده یکرنگ اخضر
فلک خواندمش زآن کجا بود تابان
رخانش چو ماه و کمر چون دوپیکر
مرا گفت ای کوفته راه دانش
سفر تا کی و گشت ِ گیتی سراسر
بدو گفتم ای سرو سیمین ندانی
که رنج سفرْمان از آن است رهبر
که در چرخ انجم بسی اند ساکن
ز هفت ِ مسافر بود حکم اختر
ز شاهان و از خسروان زمانه
چه آن کز مقدم چه آن کز مؤخر
چو محمود خسرو شنیدی خدیوی
جهاندیده بی حد سفر کرده بی مر
گهی سوی جیحون روَد چون فریدون
گهی سوی ظلمت شود چون سکندر
گهی تخت چیپال بر در بدارد
گهی چتر خاقان بیاویزد از سر
نگینی است اندر یمینش یمانی
امان داده اسلام را تا بمحشر.
و در لغت نامه اسدی بیت ذیل بنام نجّار آمده است و بعید نیست که مراد ابوسراقه احمد بلخی باشد:
تا جز از بیست وچهارش نبود خانه نرد
همچو در سی ودو خانه ست اساس شترنگ.

ابوسراقه. [ اَ س ُ ق َ ] ( اِخ ) محمدبن یحیی عامری بصری. رجوع به محمد... شود.

فرهنگ فارسی

کنیت احمد ابن احمد بلخی

پیشنهاد کاربران

بپرس