ابوزیاد

لغت نامه دهخدا

ابوزیاد. [ اَ ] ( ع اِ مرکب ) خر. ( مهذب الاسماء ) ( السامی فی الاسامی ). حمار. ( المزهر ). الاغ. اولاغ. درازگوش. چاروا.

ابوزیاد. [ اَ ] ( اِخ ) پیشوای فرقه جارودیّه ، یکی از فِرَق پنجگانه زیدیه. ( از بیان الادیان ).

ابوزیاد. [ اَ ] ( اِخ ) ابن براء الکلابی. یکی از فصحای عرب است. ( ابن الندیم ). و رجوع به ابوزیاد اعرابی شود.

ابوزیاد. [اَ ] ( اِخ ) اسماعیل بن زکریا الخُلقانی. محدث است.

ابوزیاد. [ اَ ] ( اِخ ) اعرابی یزیدبن عبداﷲبن حر کلابی. یکی از فصحای اعراب که نحویان و اهل ادب به کلام او استشهاد کرده اند. ابن الندیم گوید او بروزگار مهدی بعلت مجاعه به بغداد آمد و چهل سال بقیت عمر را بدانجا ببود تا درگذشت. او راست :کتاب النوادر. کتاب الفرق. کتاب الابل. کتاب خلق الانسان.و او را سی ورقه شعر است. و شاید «ابوزیاد» ی که بوحنیفه دینوری از او نقل میکند همین ابوزیاد باشد.

ابوزیاد. [ اَ ] ( اِخ ) تیمی. او از نعمان بن بشیر و از او اشعث روایت کند.

ابوزیاد. [ اَ ] ( اِخ ) خیاربن سلمه. محدث است.

ابوزیاد. [ اَ ] ( اِخ ) سالم. محدث است و از ابومطر روایت کند.

ابوزیاد. [ اَ ] ( اِخ ) سهل بن زیاد الطحان. محدث است و عمرةبن علی از او روایت کند.

ابوزیاد. [ اَ ] ( اِخ ) شعیب بن درهم. محدث است.

ابوزیاد. [ اَ ] ( اِخ ) طحّان. محدث است و از ابوهریره روایت کند.

ابوزیاد. [ اَ ] ( اِخ ) عبداﷲبن المغفل. محدث است. بعضی کنیت او را ابوسعید گفته اند.

ابوزیاد. [ اَ ] ( اِخ ) علی. محدث است و شعیب بن کهتم از او روایت کند.

ابوزیاد. [ اَ ] ( اِخ ) کلابی. رجوع به ابوزیاد اعرابی شود.

ابوزیاد. [ اَ ] ( اِخ ) مولی ابن عباس. تابعی است و از ابن عباس روایت کند.

ابوزیاد. [ اَ ] ( اِخ ) یحیی بن عبید. محدث است و صفوان بن عمرو از او روایت کند.

فرهنگ فارسی

پیشوای فرقه جارودیه یکی از فرق پنجگانه زیدیه

پیشنهاد کاربران

بپرس