ابوزبید. [اَ زُ ب َ ] ( اِخ ) طائی حرملةبن منذربن معدیکرب. شاگر مُخَضْرَمی. او کیش نصرانی داشت و عمری طویل یافت ،گویند زیاده از صد سال بزیست. و از او نوادر حکایات بسیار آورده اند. و غالب اشعار او وصف شیر است ، چه یک بار در بیابان شیری دیده و از او بهراسیده بود و از آنرو پیوسته رعب این سبع در مخیله او مصور و در گفته های او مؤثر گردیده است. رجوع به حرمله... شود. ابوزبید.[ اَ زُ ب َ ] ( اِخ ) عمربن قاسم الکوفی. محدث است. ابوزبید. [ اَ زُ ب َ ] ( اِخ ) الهمدانی. او از ایوب و از او یزیدبن حمیر روایت کند.