ابوحامد

/~abuhAmed/

لغت نامه دهخدا

ابوحامد. [ اَ م ِ ] ( اِخ ) ناحیتی بشمال شرقی سودان بر ساحل دریای احمر.

ابوحامد. [ اَ م ِ ] ( اِخ ) نام سوقی از عرب به نوبه میان دنقله و بربر.

ابوحامد. [ اَ م ِ ] ( اِخ ) احمدبن اسحاق اسفراینی. شهرزوری گوید او حکیمی زاهد و صاحب تصنیفات نیکو در حکمت طبیعی و الهی است ، و پاره ای از سخنان او را نیزآورده لیکن از تاریخ و نیز کتب او ذکری نکرده است.

ابوحامد. [ اَ م ِ ] ( اِخ ) احمدبن بشربن عامر العامری. یکی از علمای شافعی و او سمت قضا داشت. او راست : کتاب الجامعالکبیر. کتاب الجامعالصغیر. کتاب الاشراف علی اصول الفقه. ( از ابن الندیم ).

ابوحامد. [ اَ م ِ ] ( اِخ ) کنیت احمدبن بشربن حامد مروروذی. رجوع به احمد... شود.

ابوحامد. [ اَ م ِ ] ( اِخ ) کنیت احمدبن محمد انطاکی ، منبوز به ابورقعمق شاعر. رجوع به احمد... شود.

ابوحامد. [ اَ م ِ ] ( اِخ ) کنیت اوحدالدین کرمانی. رجوع به اوحدالدین کرمانی شود.

ابوحامد. [ اَ م ِ ] ( اِخ ) ابن حسن شرقی نیشابوری. شاگرد مسلم است و ابن عدی و ابواحمد حاکم و برادر او عبداﷲ محمد و دیگران از وی روایت کنند. و شرقی نسبت به شرقیه محلتی از نیشابور است و صاحب تاج العروس گوید صواب احمدبن محمدبن الحسن است.

ابوحامد. [ اَ م ِ ] ( اِخ ) کنیت رکن الدین عمیدی سمرقندی. رجوع به محمدبن محمدبن محمد عمیدی شود.

ابوحامد. [ اَ م ِ ] ( اِخ ) کنیت عمادالدین محمدبن یونس. رجوع به محمدبن یونس بن محمدبن منعه شود.

ابوحامد. [ اَ م ِ ] ( اِخ ) کنیت محیی الدین محمدبن القاضی کمال الدین شهرزوری. رجوع به محمدبن القاضی کمال الدین... شود.

ابوحامد. [ اَ م ِ ] ( اِخ ) کنیت معین الدین.

فرهنگ فارسی

ناحیتی بشمال شرقی سودان بر ساحل دریای احمر
یکی از علمای شافعی

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ابوحامد (ابهام زدایی). ابو حامد ممکن است اسم برای اشخاص ذیل باشد: • ابوحامد اسفراینی، فقیه بزرگ شافعی• ابوحامد محمد غزالی، فیلسوف، متکلم و فقیه ایرانی و یکی از بزرگ ترین مردان تصوف سده پنجم هجری• ابوحامد مرورودی، قاضی و فقیه شافعی
...

پیشنهاد کاربران

بپرس