ابوالهندی

لغت نامه دهخدا

ابوالهندی. [ اَ بُل ْ هَِ دی ی ] ( اِخ ) محدث است. او از ابی طالوت و از او معتمر روایت کند.

ابوالهندی. [ اَ بُل ْ هَِ دی ی ] ( اِخ ) غالب بن عبدالقدوس بن شیث بن ربعی. شاعری مطبوع است. او دولت امویّه و عباسیّه هردو را دریافت. منشاء او سیستان است. و به اِدمان ِ خمر معروف است و اول کس از شعرای اسلام که در وصف شراب شعر سرود او بود و از جمله قطعه ذیل است :
نبهت ندمانی و قلت له اصطبح
یابن الکرام من الشراب الأصهب
صفراء تبرق فی الزجاج کأنها
حدق الجرادة او لعاب الجندب.
و هم او راست :
مقدمه مزی کأن رضابها
رقاب بنات الماء تفزع للرعد
جلتها الجوالی حین طاب مزاجها
و طینتها بالمسک والعنبر الورد
تمج سلافا فی الأباریق خالصا
و فی کل کاس فی یدی حسن القد
تضمنها زق ازب کأنّه
صریع من السودان ذوشعر جعد.
گویند روزی بصبوحی به میکده ای برفت و دیناری به می فروش داد و بنوشیدن بنشست و بخورد تا مستی مست شد و بخفت و گروهی بدیدن او آمدند و از وی بپرسیدند خمار گفت خفته است گفتند ما را نیز بدو پیوندو می فروش شراب آورد و بخوردند و مستان شدند و بخفتند چون غالب هشیار شد و پرسید خفتگان چه کسانند خمار گفت دوستان تواند و از تو پرسیدند گفتم مست است و خفته است گفتند ما را به او ملحق ساز و شراب خوردند و بخفتند گفت اینک مرا نیز بدیشان ملحق کن و بخورد و بخفت و کرت دیگر دوستان او را افاقه آمد و بونواس را خفته یافتند و هم بشراب نشستند و بخفتند این حال سه روز دوام یافت و ابوالهندی در این معنی گوید:
ندامی بعدثالثة تلاقوا
یضمهم بسکر دنان راح
و قد باکرتها فترکت منها
قتیلا ماأصابتنی جراح
فقالوا أیها الخمار من ذا
فقال أخ تخونه اصطباح
فقالوا هات الحقنا براح
به و تعللوا ثم استراحوا
فلم یتمهلوا حتی رمتهم
بحد سلاحها و لها سلاح
و حان تنبهی فسألت عنهم
فقال أتاحهم قدر متاح
رأوک مجندلا و استخبرونی
فحرکهم الی الشرب ارتیاح
فقلت بهم فالحقنی فهبوا
فقالوا هل تنبه حین راحوا
فقال نعم فقالوا ألحقنا
به قدلاح للرائی صباح
فما ان زال ذاک الداب منا
ثلاثا نستهب و نستباح
نبیت معا و لیس لنا التقاء
ببیت ما لنا منه براح.
گویند بر قبر او این بیت نبشته است :
اجعلوا ان مت یوماً کفنی
ورق الکرم و قبری المعصره بیشتر بخوانید ...

پیشنهاد کاربران

بپرس