ابوالهذیل
لغت نامه دهخدا
ابوالهذیل. [ اَ بُل ْ هَُ ذَ ] ( اِخ ) زُفربن الهذیل بن قیس بن سلیم ، اصفهانی. عالم و عابد و محدث. و او معاصر سفیان ثوری و ابوحنیفه و شریک بن عبداﷲ بود. وفات او در 158 هَ. ق. به بصره بوده است و او بیشتر به مذهب ابوحنیفه مایل بود.
ابوالهذیل. [ اَبُل ْ هَُ ذَ ] ( اِخ ) سعیدبن عبید الطائی. محدث است و یزیدبن هارون و عبیداﷲبن موسی از او روایت کنند.
ابوالهذیل. [ اَ بُل ْ هَُ ذَ ] ( اِخ ) علأبن فضل بن عبدالملک. صاحب حدیث عکراش. محدث است.
ابوالهذیل. [ اَ بُل ْ هَُ ذَ ] ( اِخ ) عمران بن عبدالرحمن الصنعانی. محدث است و عبدالرزاق از وی روایت کند.
ابوالهذیل. [ اَ بُل ْ هَُ ذَ ] ( اِخ ) غالب. تابعی است. او از انس بن مالک و ابراهیم و از او منصور و علی بن صالح و اسرائیل روایت کنند.
ابوالهذیل. [ اَ بُل ْ هَُ ذَ ] ( اِخ ) محمدبن هذیل بن عبداﷲبن مکحول العبدی المعروف بالعلاّف المتکلم. ابن خلکان گوید: شیخ معتزله بصریین و از اکابر علماء اعتزال است و او را مقالاتی است در مذهب معتزله و نیز مجالس و مناظراتی و او مولی عبدالقیس است نیکومجادله و قوی الحجه با ادله و الزامات بسیار، اوخود گوید که صالح بن عبدالقدوس را دیدم که فرزندی ازوی وفات کرده بود و او سخت بر مرگ وی جزع میکرد گفت من بدو گفتم که من وجهی برای جزع تو نمی بینم چه انسان بعقیده تو کشت و زرعی است گفت ای اباهذیل جزع من بر آن است که او کتاب شکوک مرا نخواند گفتم کتاب شکوک چیست گفت کتابی است که من کرده ام و هر که آن بخواند در همه چیز شک کند حتی در وجود خود و نبوده را بوده و بوده را نبوده توهم کند بدو گفتم پس در مرگ فرزند خویش شک آر و چنان انگار که او نمرده است و اگر مرده است شک کن که کتاب شکوک را خوانده است هرچند نخوانده باشد. و ابوالهذیل را کتابی است به نام میلاس و میلاس اسم مردی مجوس بود که اسلام آورد و سبب اسلام او این بود که او ابوالهذیل را با جماعتی از ثنویه گرد کرد و آنانرا بمباحثه داشت و ابوالهذیل آنانرا مجاب و مفحم ساخت و در این وقت میلاس به اسلام گرائید و هم نزد یحیی بن خالد البرمکی جماعتی از متکلمین گرد آمدند و یحیی از حقیقت عشق پرسید و هر یک از حضار چیزی گفتند و ابوالهذیل از جمله حاضرین بود گفت ایهاالوزیر، العشق یختم علی النواظر و یطبع علی الافئدة مرتعه فی الاجسام و مشرعه فی الاکباد و صاحبه متصرف الظنون متفنن الاوهام لایصفو له مرجو و لایسلم له مدعو تسرع الیه النوائب و هو جرعةُ من نقیعالموت و نقعة من حیاض النکل غیر انه من اریحیة تکون فی الطبع و طلاوة توجد فی الشمائل و صاحبه جواد لایصغی الی داعیة المنع و لایصیخ لنازع العدل. و متکلمین در این وقت سیزده تن بودند و ابوالهذیل سومین کس بود که در آن مجلس بسخن درآمد و اگر خوف اطاله نبود همه آن سخنان می آوردم و ابن خلکان گوید: در بعض مجامیع دیدم که اعرابیه ای صفت عشق را بدینگونه کرده است : خفی عن ان یری و جل عن ان یخفی فهو کامن ککمون النار فی الحجر ان قدحته اوری و ان ترکته تواری و ان لم یکن شعبه من الجنون فهو عصارةالسحر.بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید