ابوالمؤید. [ اَ بُل ْ م ُ ءَی ْ ی َ ] ( اِخ ) بلخی. عوفی در ذکر شعراء عهد سامانی در لباب الالباب آرد:بناء معانی بدین مؤید مشید بود و باز و همای معنی در دام بیان او مقید. در صفت انگشت معشوقه میگوید:
انگشت را ز خون دل من زند خضاب
کفی کز او بلاء تن و جان هر کس است
عناب و سیم اگر نبودمان روا بود
عناب بر سبیکه سیمین او بس است.
از او معدودی شعر در تذکره ها و لغت نامه ها باقی است :
ملول مردم کالوس و بی محل باشد
مکن نگارا این خوی و طبع را بگذار.
میغ ماننده پنبه ست و ورا باد نداف
هست سدکیس درونه که بدو پنبه زنند.
ز آبنوس دری اندر او فراشته بود
بجای آهن ، سیمین همه بش و مسمار.
شکوفه همچو شکاف است و میغ دیباباف
مه و خور است همانا بباغ در صواف .
بسا کسا که ندیم حریره و بره است
و بس کس است که سیری نیابد از ملکی.
نباشد بس عجب از بختم ار عود
شوددر دست من مانند خنجک.
عید شد دیگر که آن دلدار شنگ
بهر کشتن جامه ها پوشد ز رنگ.
( مجمعالفرس سروری ).
و در بحر متقارب ، به نام المؤید مطلق :دلیری که ترسد ز پیکار شیر
زن زاج خوانش مخوانش دلیر.
( از فرهنگ رشیدی ).
وی معاصر نوح بن منصور سامانی بود و سه کتاب به او نسبت می کنند: کتاب عجائب بلدان یا عجائب بحر و بر یا عجائب الاشیاء یا عجائب الدنیا و آنرابه نام نوح بن منصور کرده است و نسخه خطی آن نزد آقای ملک الشعراء بهار موجود است. دیگر داستان یوسف و زلیخا. سوم کتاب گرشاسپ یا گرشاسپ نامه.شاهنامه ابوالمؤید بلخی : آقای تقی زاده در مقاله «شاهنامه و فردوسی » نوشته اند: شاهنامه ابوالمؤید بلخی ظاهراً قدیمترین این نوع کتب است ، قدیمترین مأخذی که در آن ذکر این کتاب آمده ترجمه فارسی تاریخ طبری است که بلعمی آنرا در سنه 352 هَ. ق. نوشته و در آن در ذکر عاقبت کار جمشید و اسامی اولاد و اعقاب او چنین گوید: «و پارسیان گویند بیرون از کتاب که بگریخت بزاولستان شد بحدیثی دراز و گویند دختر پادشاه زاولستان بزن شد و پدر نداشت و پدرش امر به دست او کرده بود پس چون دست بدختر دراز کرد پسری آمد تور نام... و حدیثها و اخبار ایشان بسیار گوید ابوالمؤید بلخی بشاهنامه بزرگ ». دیگر در کتاب قابوسنامه تألیف عنصرالمعالی که در سنه 475 هَ. ق. تألیف شده ذکر این کتاب آمده بدین قرار که در مقدمه آن کتاب در خطاب بپسرش گیلانشاه گوید: و چنان زندگی کن که سزای تخمه ٔپاک تو باشد که ترا ای پسر تخمه و اصل بزرگست و از هر دو اصل کریم الطرفین و پیوسته ملوک جهانی جدّت ملک شمس المعالی قابوس بن وشمگیر که نبیره آغش وهادان است و آغش وهادان ملک گیلان بوده بروزگار کیخسرو و ابوالمؤید بلخی ذکر او در شاهنامه آورده و ملک گیلان به اجداد تو از او یادگار مانده... دیگر در کتاب مجمل التواریخ که در سنه 520 هَ. ق. تألیف شده ذکر کتاب ابوالمؤید آمده بدین قرار که در مقدمه آن کتاب گوید:... ما خواستیم که تاریخ پادشاهان عجم و نسبت و رفتار و سیرت ایشان در این کتاب علی الولی جمع کنیم بر سبیل اختصار از آنچه خوانده ایم در شاهنامه فردوسی که اصل است و کتابهای دیگر که شعبهای آن است و دیگر حکما نظم کرده اند چون گرشاسب نامه چون فرامرزنامه و اخبار بهمن و قصه گوش پیل دندان و از نثر ابوالمؤید... چون اخبار نریمان و سام و کیقباد و افراسیاب و اخبار لهراسف و آغش وهادان و کی شکن و آنچه در تاریخ جریر یافتیم و سیرالملوک از گفتار و روایت ابن المقفع و... دیگر در تاریخ طبرستان ابن اسفندیار که در حدود سنه 613 تألیف شده و در ضمن شرح بیان ولایت رویان ذکری از «شاهنامه ٔمؤیدی » کرده بدین قرار که گوید: بنای این شهر در زمان فریدون بوده وقتی که پسران او تور و سلم برادر خودشان ایرج را کشتند از وی دختری ماند در ناحیه کفور در ماوجه کوه. فریدون در آن وقت بسیار پیر بود و ابروهای او چنان افتاده بود که میبایستی آنها را ببندند. یگانه دعای او این بود که آن قدر زنده بماند تا انتقام قتل پسر عزیز خود را ببیند و او دختر ایرج رابیکی از برادرزاده های خود بزنی داد وقتی که دختر طفلی زائید بچه را به فریدون پیر نشان دادند وی گفت : ماند چهرش بچهر ایرج و لهذا وی منوچهر نامیده شد و چنانکه بنظم و نثر در شاهنامهای فردوسی و مؤیدی شرح داده شده وی انتقام جدّ خود ایرج را گرفت پیش از آنکه فریدون از دنیا برود . در تاریخ سیستان ( چ طهران ص 35 ) آمده «بوالمؤید اندر کتاب گرشاسب گوید که چون کیخسرو به آذربادگان رفت و رستم دستان با وی بود و آن تاریکی و پتیاره دیوان بفر ایزد تعالی بدید که آذر گشسب پیدا گشت...» و نیز در چند جای دیگر کتاب مزبور نام این ابوالمؤید و کتاب گرشاسب و گرشاسب نامه آمده [ ص 1، 2، 5، 6، 35 و 186 ] و در یک جا هم صریحاً در آن کتاب او را ابوالمؤید بلخی خوانده. چنانکه دیده میشود در اینجا لفظ شاهنامه ذکر نشده ولی گویا چندان شبهه ای در این نباشد که اخبار گرشاسب نیز در جزو همان کتاب ابوالمؤید بوده که بلعمی و عنصرالمعالی و ابن اسفندیار آن را ( ظاهراً نه بعنوان اسم کتاب )شاهنامه نامیده اند و مجمل التواریخ آنرا «نثر ابوالمؤید» خوانده و تاریخ سیستان آنرا یک جلد و فصل مخصوص آنرا «کتاب گرشاسپ » مینامد اگر چه این هم ممکن است که ابوالمؤید علاوه بر کتاب شاهنامه خود که وجود آن بثبوت پیوسته یک کتاب دیگری هم به این عنوان داشته باشد. از همه این قراین و علامات چنان به دست می آید که ابوالمؤید بلخی شاعرمعروف عهد سامانیان و اولین نظم کننده قصه یوسف یک کتابی در تاریخ و داستان سلاطین و پهلوانان ایران بنثر فارسی داشته که آن کتاب پیش از سنه 352 هَ. ق.و شاید هم زمانی معتدّبه قبل از تاریخ مزبور تألیف شده بود چه مدتی برای انتشار کتاب در آن زمان لازم بوده تا مؤلف کتاب دیگر از آن نقل و ذکر بکند. و در آن کتاب بقدر متیقن احوالات ضحاک و جمشید و اولاد و اعقاب او و داستان آغش وهادان و اخبار سام و نریمان و کیقباد و افراسیاب و لهراسب و کی شکن و احوال فریدون و ایرج و سلم و تور و منوچهر و داستان گرشاسب مندرج بوده است -انتهی. علامه قزوینی در مقاله ای ( مقدمه قدیم شاهنامه ) مرقوم داشته اند: مقارن همان زمانها که بعضی ایرانیان متعرب در بغداد و عراق ترتیب این سیرالملوکهای متنوعه متکثره را به زبان عربی برای مطالعه عربی زبانان میداده اند در خود ایران بعضی ایرانیان بهمان نهج و طرز و ترتیب در صدد جمعآوری اخبار ملوک گذشته ایران برآمده مجموعه های مختلف به زبان فارسی برای مطالعه خود ایرانیان فارسی زبان به اسم شاهنامه که اغلب بنثر و گاهی نیز بنظم بوده جمع و تلفیق مینموده اند و اسامی بعضی ازین نوع شاهنامه ها در مؤلفات متقدمین بالصراحه و به اسم و رسم مذکور است ، از قبیل شاهنامه نثر ابوالمؤید البلخی که ذکر آن صریحاً بهمین عنوان «شاهنامه ابوالمؤید بلخی » در مقدمه قابوس نامه و مقدمه ترجمه تاریخ طبری آمده است. عین عبارت قابوسنامه از این قرار است در خطاب بپسر خود گیلانشاه گوید: و چنان زندگانی کن که سزای تخمه پاک تو باشد که ترا ای پسر تخمه و اصل بزرگست و از هر دو اصل کریم الطرفین و پیوسته ملوک جهانی ، جدت ملک شمس المعالی قابوس بن وشمگیر که نبیرة آغش وهادان است و آغش وهادان ملک گیلان بوده بروزگار کیخسرو و ابوالمؤید بلخی ذکر او در شاهنامه آورده و ملک گیلان به اجداد تو از او یادگار مانده. و در ترجمه تاریخ طبری بعد از ذکر حکایت ضحاک و جمشید گوید: «و حدیثها در اخبار ایشان بسیار گوید ابوالمؤید بلخی بشاهنامه بزرگ اندر ». و در مقدمه مجمل التواریخ گوید ( به اختصار ): «و ما خواستیم که تاریخ شاهان عجم و نسب و رفتارو سیرت ایشان در این کتاب علی الولا جمع کنیم بر سبیل اختصار از آنچه خوانده ایم در شاهنامه فردوسی و از نثر ابوالمؤید... چون اخبار نریمان و سام و کیقباد و افراسیاب و اخبار لهراسف و آغش وهادان و کی شکن وهرچند محال است نظم حکیم فردوسی و اسدی و دیگران و نثر ابوالمؤید البلخی نقل کردن که سبیل آن چنان باشد که فردوسی گفت :بیشتر بخوانید ...