ابوالعز
لغت نامه دهخدا
ابوالعز. [ اَ ب ُ ل ع ِزز ] ( اِخ ) ابن شداد،یوسف بن رافع. رجوع به ابن شداد بهاءالدین... شود.
ابوالعز. [ اَ ب ُ ل ع ِزز ] ( اِخ ) ابن کاوش. او راست : کتاب انتصار.
ابوالعز. [ اَ ب ُ ل ع ِزز ] ( اِخ ) طاهربن حسن بن حبیب حلبی. معروف به ابن حبیب. رجوع به طاهربن حسن... و رجوع به ابن حبیب بدرالدین... شود.
ابوالعز. [ اَ ب ُ ل ع ِزز ] ( اِخ )محمدبن الحسین بندار قلانسی. رجوع به محمد... شود.
ابوالعز. [ اَ ب ُ ل ع ِزز ] ( اِخ ) محمدبن محمد مواهب بن محمد. رجوع به ابن الخراسانی محمد... شود.
ابوالعز. [ اَ ب ُ ل ع ِزز ] ( اِخ ) مظفربن ابراهیم بن جماعةبن علی. رجوع به مظفر... شود.
ابوالعز. [ اَب ُ ل ع ِزز ] ( اِخ ) مظفر اعمی بن ابراهیم بن جماعةبن علی ، شاعر. رجوع به مظفربن ابراهیم بن جماعه... شود.
ابوالعز.[ اَ ب ُ ل ع ِزز ] ( اِخ ) یوسف بن رافعبن تمیم. معروف به ابن شداد. رجوع به ابن شداد بهاءالدین....شود.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید